الهه ی الهام
انجمن ادبی
عاشقی محنت بسیار کشید تا لب دجله به معشوقه رسید نشده از گل رویش سیراب که فلک دسته گلی داد به آب نازنین، چشم به شط دوخته بود فارغ از عاشق دلسوخته بود دید در روی شط آید به شتاب نوگلی چون گل رویش شاداب گفت:«به به چه گل رعناییست! لایق دست چو من زیباییست حیف از این گل که برد آب او را کند از منظره نایاب او را» زین سخن عاشق معشوقه پرست جست در آب چو ماهی از شست خوانده بود این مثل آن مایه ی ناز که نکویی کن و در آب انداز خواست کآزاد کند از بندش اسم گل برد و در آب افکندش گفت:« رو تا که ز هجرم برهی نام بی مهری بر مکن ننهی مورد نیکی خاصت کردم از غم خویش خلاصت کردم» باری آن عاشق بیچاره چو بط دل به دریا زد و افتاد به شط دید آبیست فراوان و دُرُست به نشاط آمد و دست از جان شست دست و پایی زد و گل را بربود سوی دلدارش پرتاب نمود گفت:«کای آفت جان سنبل تو ما که رفتیم، بگیر این گُل تو بکنش زیب سر ای دلبر من یاد آبی که گذشت از سر من جز برای دل من بوش مکن عاشق خویش فراموش مکن» خود ندانست مگر عاشق ما که ز خوبان نتوان خواست وفا عاشقان را همه گر آب برد خوبرویان همه را خواب برد
نظرات شما عزیزان: زهره
ساعت21:15---8 فروردين 1393
عجب...
کاش معنیش روهم میذاشتین
موضوعات آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها
تبادل
لینک هوشمند
نويسندگان |
||
|